#بغض_محیا_پارت_65
نه ...
من نمیتوانستم انقدر پست باشم ...
نه ...
من آدم بدي نبودم...
از جا بلند شدم و هرچه دستم آمد تنم کردم ...
و با دو از اتاق خارج شدم ...
بدون لحظه اي درنگ یا حتی در زدن ...
باز کردم در اتاقش را ...
واي...
لعنت کردم خودم را از بی فکریم ...
از حمام درآمده بود و دور کمرش تنها حوله اي بسته بود ...
و سرش را جلوي آینه خشک میکرد ...
لبم را گاز گرفتم و سرم را پایین انداختم ...
به سمتم برگشت ...
اخمش مثل همیشه گره خورده بود ...
- بیا تو با اون لباس بیرون واینسا...
نگاهی به بلوز آستین بلند مشکی و شلوار آبی رنگم انداختم ...
لباسم که نامناسب نبود ...
داخل شدم و در رابستم ...
- منتظرم ...
کار مهمی داري که اینجوري بی در زدم اومدي داخل ...
بازهم از خودم خجالت کشیدم ...
آمده بودم تا سونامی راه بیاندازم ...
آمده بودم تا فریاد بزنم و حق خواهی کنم ...
اما ...
حالا اینجا ...
درست رو به رویش لال شده بودم ...
romangram.com | @romangram_com