#بغض_محیا_پارت_64
لبم را گاز گرفتم ...
- تورخدا پسر عمه ...
ما ازهم جدا شدیم ...
شرعا ...
عرفا ...
قانونا...
بی حرف به سمت کتابخانه لم رفت و توضیح المسائل را بیرون کشید ...
روي تخت پرتاب کرد طلاق رجعی رو بخون بعد بیا واسه من آبغوره بگیر ...
بی هیچ حرفی در را پشت سرش کوبید و بیرون رفت ...
و من هق زدم به کثیف بودنم ...
به ناتوان بودنم ...
تنم درد میکرد ...
بدجور هم درد داشتم ...
به زور خودم را تکان دادم و کتاب را برداشتم ...
خواندم و چشم هایم هر لحظه گردتر میشد ...
' طلاق رجعی :رجوع در صیغه ي نود و نه ساله چهل و پنج روز حق مرد میباشد ' دست روي قلبم گذاشتم ...
یا امام حسین...
من ...
الان زنش بودم هنوز ...
موهایم را چنگ زدم ...
من هوو میشدم ...
.
بیشتر زار زدم ...
خدایا خودت کمکم کن ...
خدایا ...
من تا ابد اسیر مردي میشدم که عاشقانه میپرستیدمش ...
و سایه میشدم در زندگی اش ...
romangram.com | @romangram_com