#بغض_محیا_پارت_53
بی حرف...
تنها ...
افسرده ...
و حالا من به خواست خودم بیوه زنی بودم با شناسنامه اي سفید...
نسیم ملایمی به صورتم خورد و قطره اي اشک از چشمم چکید ...
صداي آقاجون میامد که رو به محسن و خطاب به امیر عباس حرف میزد...
- نمیخوام دیگه حرفی راجع به این صیغه بشنوم ...
انگار هیچوقت نبوده ...
پایین رسیده بودند ...
رو به رویش ایستاد و انگشت سبابه اش را به روي امیر عباس گرفت...
صداي گرفته ي آقاجون قلبم را به درد آورد...
- محیا رو چنان شوهري بدم که همه انگشت به دهن بمونن ...
از جمله توي بی غیرت که ادعاي مردونگیت میشه ...
سر راهش نبینمت ...
دستی به ته ریش زیبایش کشید...
و با سري که هنوز پایین بود جواب آقاجون را با پایین ترین تن صداي ممکن داد...
- آقا جون این چه حرفیه میزنین محیا زن منه راجع به شوهر دادنش به من میگید ...
میان حرفش پرید...
- کدوم زن ؟؟؟؟ هان ؟؟؟؟ همون گوشت قربونیش کردي ...
؟؟؟ !!!!آره ؟؟؟ تف انداخت روي زمین ...
- تف به روت بیاد ...
که نمیدونستم انقدر پستی...
اشاره به محضر کرد ...
این قضیه ي زن و این چرت و پرتا همینجا خاك میشه ...
فریاد زد ...
خاك...
رو به محسن کرد که هاج و واج مات حرف هاي آقاجونی بود که از گل بالاتر به امیر عباس نگفته بود هیچوقت...
romangram.com | @romangram_com