#بغض_محیا_پارت_49

صداي پر تحکمش حرفم را قطع کرد...

- ساکت شو محیا ...

هنوز هم سرش پایین بود ...

- آقاجون ...

من شرمنده ام ولی صیغه رو فسخ نمیکنم ...

زنمه...

آقاجون دوباره خروشید...

- غلط کردي ...

پسره ي...

استغفروااﷲ ...

اصلا نیازي به تو نیست محیا بخواد کافیه ...

رو به من کرد ...

- محیا برو حاضر شو...

دوباره صدایش درآمد...

- آقاجون محیا هم به این جدایی حاضر نیست...

ابروهایم بالا پرید ...

از طرف منهم حرف میزد...

آقا جون با اخم به سمتم برگشت...

-آره محیا؟؟؟؟ سرم را پایین انداختم ...

نمیخواستم انقدر خوار باشم که خودم را به زندگی دونفر دیگر بچسبانم...

بشوم ملکه ي عذاب دختري که با هزاران آرزو به خانه بخت میرود...

- نه آقاجون من راضیم ...

میرم حاضر بشم ...

سرش را بالا آورد ...

انقدر سریع که صداي تق گردنش را شنیدم ...

- وایسا سرجات محیا...

جلوي آقاجون هم دستور میداد...


romangram.com | @romangram_com