#بغض_محیا_پارت_48
زخمی تر از همیشه ...
او مرا نمیخواست ...
تا ابد نمیخواست مرا ...
و این خواستنش به اندازه ي تمام نخواستنهایش قلبم را شکست...
آقا جون سعی میکرد کنترل کند تن صدایش را ...
- میفهمی چی میگی پسر ؟؟؟؟ اصلا حالیته این که کنارش وایسادي و عین یه تیکه گوشت بی ارزش راجع بهش حرف میزنی ...
دختر داییته ...
ناموسته ...
تف انداخت روي زمین ...
- بی غیرت ...
نزدیکش شد...
و اشاره زد به من...
رو به امیر عباس گفت..،، همین امروز میریم صیغه رو فسخ میکنیم ...
تو لیاقتشو نداري ...
بیشعور ...
کی انقدر بی صفت شده بودي و من خبر نداشتم ...
تمام عضلاتم منقبض شده بود ...
اي کاش که جرعت داشتم و فریاد میزدم که من مجبورش کردم ...
او که حتی نگاهم هم نمیکرد...
من او را دراین مخمصه انداختم...
و حالا جرئت نداشتم که آبروي خودم را بریزم ...
سیلی دوم که به گوشش خورد ...
دیوانه شدم ...
اشک هایم بی امان میبارید دست آقاجون رو گرفتم ...
- نزنین آقا جون ...
نزنین ...
تقص...
romangram.com | @romangram_com