#بغض_محیا_پارت_42

- فکر کردي حالا راحت شدم ...

آزاد شدم ...

که هر غلطی دلت خواست بکنی؟؟؟؟ نه خانم ازین حرفا نیست ...

.

به بزرگی خدا قسم دست از پا خطا کنی خونتو حلال میکنم محیا ...

و دستم را رها کرد ...

و من دیگر مهار اشکم دست خودم نبود...

از ماشین پیاده شدم و قدم تند کردم ...

و گام هاي محکمش کنارم حس کردم ...

دستش را پشتم گذاشت و به سمت سرویس هدایت کرد ...

متعجب نگاهش کردم ...

- صورتتو بشور بیا اینجا منتظرم ...

رنجیده نگاهش کردم...

- زل زدم به چشمانش...

این کارا چه معنی میده امیر عباس؟؟؟؟ چرا اینکارا رو میکنی که من واسه خودم خیال پردازي کنم ...

چرا من و بازي میدي ...

چشمانش را کلافه بست ...

و آرام گفت ...

- صداتو بیار پایین همه دارن نگات میکنن بیا برو بچه ها منتظرن ...

همین؟ !جواب این همه سوال من همین بود !؟ این که دستورش را با لحن بهتري بیان کند؟ !با حرص رو گرفتم و وارد سرویس شدم...

نفس صداداري کشیدم و مشتی آب به صورتم زدم ...

مایع را کف دستم ریختم و چنان محکم روي پلکهایم میکشیدم که مطمئن بودم قرمز میشوند...

بالاخره صورتم را شیتم و بیرون رفتم ...

همان جلوي در دست به سینه ایستاده بود و به زمین خیره شده بود...

از این محجوبیتش همیشه خوشم می آمد ...

اصلا عاشق تک تک اجزایش بودم ...

تعصبی بودنش...


romangram.com | @romangram_com