#بغض_محیا_پارت_20
وارد حمام شدم ...
شاید آب کم کند ازین درد طاقت فرسا ...
هم روحم زخمی بود هم تنم دردمند ...
اشکم چکید ...
با خودم تکرار کردم ...
انتخاب خودت بود محیا ...
به سختی تنم را شستم و لباس پوشیدم ...
قدم هایم سنگین بود ...
سرم گیج میرفت و حال تهوع امانم را بریده بود...
از اتاق بیرون آمدم روي مبل نشسته بود ...
با دیدنم از جا بلند شد بیرون رفت ...
بی انکه کمکم کند از کنارم گذشت ...
بی تفاوت و قلبم بیشتر مچاله شد ...
- اي کاش اشکم نچکد...
دیوار را تکیه گاهم کردم و خودم را تا آسانسور رساندم ...
داخل ماشین نشستیم ...
و انگار زمان به دو ساعت پیش برگشته ...
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
واقعا هم نیفتاده بود ...
تنها من تباه شده بودم ...
اخمش غلیظ تر از همیشه بود ...
میخواستم حرف بزنم ...
لب فشردم ...
و زبانم باز شد ...
- پسر عمه میخوام امشب و فراموش کنید لطفا ...
براي همیشه ...
من به مادرهم میگم فردا بریم محضر تا صیغه رو باطل کنیم ...
romangram.com | @romangram_com