#بغض_محیا_پارت_18

میرم با یکی دیگه ...

دیدم دستش را که روي دستگیره خشک شد ...

به سرعت به سمتم برگشت ...

صورتش سرخ شده بود ...

با دوقدم خودش را به من رساند و یقه ام اسیر دستانش شد ...

از چشمانش خون میبارید ...

- یه بار دیگه تکرار کن ...

داد زد ...

یه بار دیگه اون زري رو که زدي تکرار کن تا همینجا دفنت کنم ...

براي اولین خیره ي چشمانم شده بود ...

خیره اش شدم و یکی یکی دکمه هاي پیراهنم را باز کردم ...

دختر زیبایی بودم ...

و این تنها براي یک شب کافی نبود؟؟؟؟؟ !!!!دستش را روي چاك پیراهنم گذاشت و به هم نزدیک کرد ...

صدایش میلرزید و آرام تر شده بود ...

و این نشانه ي خوبی نبود؟- !بس کن محیا تورو به هرکی میپرستی بس ...

با بوسه که روي لبانش زدم صدایش در گلو خفه شد ...

با عطش...

با ولع میبوسیدم و او ...

همانطور ایستاده بود بی هیچ حرکتی ...

یا حتی بوسه اي...

اما من در دنیاي خودم غرق بودم ...

غرق اولین هایی که تجربه میکردم ...

مثل یک رباط عمل میکرد ...

انگار برنامه ریزي شده باشد...

سرد ...

بی روح...

که مرا آزار میداد ...


romangram.com | @romangram_com