#بغض_محیا_پارت_14

- مسخره کردي دختر دایی؟؟؟ تا الان که داشتی غش و ضعف میکردي الان یهو حالت خوب شد؟؟؟؟ لب فشردم و بی توجه به لبه تیزه کنایه اش دلم تاخراش ندهد ...

آرام جوابش را دادم ...

- نه هنوزم ضعف دارم اما دلیلشو میدونم نیازي به دکتر نیست...

بی حرف دور زد به سمت خانه ...

جرئتم را جمع کردم ...

- منو ببرید خونه ي خودتون لطفا...

با شدت روي ترمز کوبید و حیرت زده به صورتم خیره شد ...

فکر نمیکرد بدانم خانه اش را ...

این راهم نمیدانست که من سلول سلول تنش را میشناسم ...

به خودش آمد و اخمش غلیظ تر از همیشه شد ...

ادامه دادم ...

میخوام باهاتون حرف بزنم همونطور که دیشب گفتم ...

لطفا...

- این حرفا چه معنی داره ؟؟؟ میریم خونه صحبت میکنیم...

پافشاري کردم ...

- میخوام تنها باشیم ...

لطفا

کلافه دستی به موهایش کشید...

- عجیب شدي دختر دایی...

چیزي نگفتم و اوهم دنباله ي حرف را نگرفت...

مسیرش را عرض کرده بود و فهمیده بودم به سمت خانه اش میراند ...

و این خوب بود ...

خیلی خوب...

منطقه را نمیشناختم اما معلوم بود اعیان نشین تر از پیروزي است ...

همانجایی ما مینشستیم...

داخل پارکینگ شدیم و پارك کرد ...

و صداي آواز آسانسور بدجور روي اعصابم خط مینداخت...


romangram.com | @romangram_com