#بغض_محیا_پارت_127
انگار که همه چیز سر جایش بود ...
همه رفتند و من با دقت لباسم را داخل کاور میگذاشتم ...
در باز شد و من کلافه بی ان که برگردم گفتم ...
الحمداﷲ که کسی بلد نیست تو این خونه در بزنه ...
ساحل باز چی...
به سمت در برگشتم که با دیدنش خشکم زد ...
از اخمش هم بیشتر متعجب بودم ...
- ساحل که نه اما دادش ساحل اینجاست ...
نزدیک شد ...
- لباست مبارك باشه...
موهایم را پشت گوشم فرستادم ...
- ممنونم ...
والا عمه و مادر زحمت کشیدن خیلی
سري تکان داد ...
با همان اخم هاي گره خورده اش...
- دستشون درد نکنه ...
اگه به تو بود که با لباس مشکی میومدي محضر...
طعنه اش را نشنیده گرفتم ...
- خب حالا آقاي برادر ساحل چی کار داشتید اومدي ...
؟؟؟ اخمش غلیظ تر شد ...
- تو هنوز یاد نگرفتی وقتی لباس عوض میکنی در اتاقتو قفل کنی...
- ببخشید حواسم نبود ...
غریبه که نیومد مامانم بود ...
ابرویش را بالا داد...
- مامانت همه جونتو ببینه عیب نداره یعنی؟ صداي حرف زدنتم که بیرون میومد ...
رعایت کن این چیزا رو محیا تو این خونه فقط من و تو نیستیم که...
romangram.com | @romangram_com