#بغض_محیا_پارت_126
عمه را بوسیدم ...
- ممنونم عمه ...
مامان گفت چقدر زحمت کشیدید ممنونتونم خیلی زیباست ...
سلیقتون حرف نداره ...
سرم را بوسید ...
- بالاخره آرزوم براورده شد عروسم شدي ...
ایشااﷲ بقیه مشکلاتم حل میشه ...
با صبوریت مادر ...
زن عمو پروانه لبخندي زد ...
- والا این طور که امیر عباس جلو همه قد علم کرد یعنی جونشم برا محیا میده ...
کم کم اون قضیه رو هم درست میکنی با سیاست خاله جون ...
سرم را پایین انداختم ...
چه خوب که دلیل این همه اصرار امیرعباس را علاقه میدانستند ...
آقاجون رازدار خوبی بود ...
و من ازین بابت خداروشکر میکردم
مادرهم به نگار دستور چاي داد و و نگار هم رفت تا چاي بیاورد ...
بازهم خودم را داخل آینه برانداز کردم خیلی خوشم آمده بود از لباس...
بازهم صورت عمه و مادر را بوسیدم و تشکر کردم ...
عمه نگاه خندانش را روي مادر پاشید ...
- مژگان دخترتو خوب تربیت کردي ...
خیلی خوب...
صورت مادر که لبخند تزیینش کرده بود برایم با ارزش بود خیلی...
- والا مرجان جون تو با این پادردت خیلی زحمت کشیدي...
انقدر که آقا عباس تاکید به پوشیده بودن کرده بود که منم استرس گرفته بودم والا ...
چاي هم رسید ...
و مادر مرا فرستاد تا لباسم را درآورم تا کثیف نشود ...
گپ زدیم و انگار نه که تا دیروز در خانه آشوب به پا بود ...
romangram.com | @romangram_com