#بغض_محیا_پارت_120

و امروز دلم عجیب همه چیز یادش رفته بود ...

وجدانم هم انگار خواب بود ...

من با مردي که مال دیگري هم بود سر میز نشسته بودم...

اما چرا آرام بودم...

نمیدانم اثر با او بودن بود ...

یا...

محبت هاي جدیدي که از او میدیدم ...

- ساکتی...

یه چیزي بگو ...

خیراه اش شدم ...

انگار امروز اختیار زبانم را هم از دست داده بودم ...

امروز ...

انگار خیلی عجیب بود ...

دوست داشتنت نه پا دارد که در میان باشد نه دست که برنداري اش از سرم .. فقط زخم میزند به قصد کشت ...

عمیق خیره ام شد ...

انگار قلب سنگ اوهم تکان خورد ...

سرش را پایین انداخت ...

- حلالم کن...

میدونم دارم زور میگم ...

میدونم شاید دارم ناحق میگم...

اما محیا خواستن و نخواستنت عین تیغ دولبه شده برام ...

بفهم ...

خودمم دارم له میشم ...

نمک زخمم نشو خانوم ...

مثل همیشه صبور باش...

مثل همیشه با نگاهت مرهم دلم باش...

- محیا ازت نخواستم عاشقم باشی...


romangram.com | @romangram_com