#بغض_محیا_پارت_119
نکن اینکارو پسر عمه.. ، .مجبور نیستی به هیچ چیز من نمیخوام کسی به جز خودم تاوان بده ...
من اشتباه کردم خودمم تاوان پس میدم ...
حالت نگاهش مسخره شد ...
- فکر کردي خیلی قهرمانی؟ چشم غره اي رفتم ...
- قهرمان بودن مخصوص شماست اقا امیر ...
- خب خداروشکر تیکه انداختنت باعث شد حداقل اسممو صدا کنی...
پوزخندي زدم...
شمام که محتاج شنیدن اسمت از زبون من...
تکیه داد ...
- زنمی ...
چرادوست نداشته باشم اسممو از زبونت بشنوم ...
و من انگار چیزي ته قلبم تکان خورد ...
شاید کمی ...
فقط کمی میشد احتمال دوست داشتنش را داد ...
روي من غیرت داشت و دوست داشت اسمش را صدا بزنم...
پس میشد حدس زد که دوستم دارد...
غذا را آوردند و من به خودم آمدم ...
خیره ام شده بود با لبخند ...
و سر تکان میداد برایم...
حرصی شدم از مسخره کردنش...
چنگالش را به طرفم گرفت ...
- عصبی که میشی خوشگل میشی...
و امروز انگار قصد جان دل بی جنبه ام را داشت ...
قاشق را برداشتم و شروع کردم ...
اوهم ...
بی حرف غذا میخوردیم ...
و من چقدر دلم از آن لوس بازي هاي عاشقانه هنگام غذا خوردن میخواست ...
romangram.com | @romangram_com