#بغض_محیا_پارت_107

صیغه رو هم فسخ میکنیم ...

تا یه هفته ي دیگه عروس خودم میشی...

تعجب کرده بودم ...

انگار حال خوبی نداشت ...

با انگشتش صورتم رانوازش داد ...

- نمیدونم چمه محیا ...

نمیدونم ...

تصور اینکه یکی دیگه اینجوري ببینتت دیوونم میکنه ...

نمیتونم ازت بگذرم ...

ببخش منو ...

من پست نیستم محیا ...

حلالم کن ...

به لب هایم خیره شد و هر لحظه فاصله اش را کم میکرد...

لب که روي لبم گذاشت ..سریع عقب کشید ...

انگار که به خودش بیاید ...

و با دوقدم از در بیرون رفت و غم همه ي دنیایم را گرفت ...

.

زار زدم ...

به شوم بودن عشقم ...

به اضافی بودنم ...

براي زندگی هدي هم زار زدم ...

براي امیر عباسم هم ...

انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی چشمانم بسته شد ...

بدنم کوفته بود ...

انقدر که توان تکان دادنش را نداشتم ...

نگاهی به اطراف کردم ...

من همان کنار در خوابم برده بود ...


romangram.com | @romangram_com