#بغض_محیا_پارت_104
و به محسن خیره شد ...
- محیا از اولش زن من بود محسن ...
محسن میان حرفش پرید ...
- ما صیغه رو فسخ کردیم یادته که داداش ؟؟؟ قرار بو هرکی بره سی زندگی خودش...
- اما من قبول نکردم محسن .. من راضی نبودم ...
به احترام آقاجون اومدم باهاتون ...
آقا جون از جا بلند شد ...
و انگار چند سال پیرتر شده بود ...
- راست میگه ...
محیا هنوز زنشه ...
من اشتباه کردم...
امیر عباس رو به همه کرد با اجازه ي آقاجون تا آخر هفته محیا رو عقدش میکنم ...
مادر غش کرد و عمه توي صورتش کوبید ...
وبقیه انگار هنوز تو شوك بودند ...
عمو مجید سمت امیر عباس رفت ...
- این چه حرفیه امیر عباس...
تو زنت اونجا نشسته ...
امیر عباس میان حرف دایی جانش آمد ...
میدونم دایی جون ...
اونم همه چیزو میدونه ...
محیاهم همینطور ...
همه انگار خفه شده بودند ...
آقاجون ناامیدانه به سمت اتاقش رفت ...
هرکاري میخواي بکن امیر عباس ...
میان راه ایستاد ...
و اشاره کرد به من دعا کن نفرین این دامنتو نگیره ...
و به اتاقش رفت ...
romangram.com | @romangram_com