#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_72






با پنج دقیقه تاخیر به علت بزک دوزک به قول قدیمی ها وارد کلاس شدم و شانسم گفت که استاد ده دقیقه تاخیر داشت...





کلاس که تموم شد میخواستم خداحافظی کنم با بچه ها که به خاطر مشکلاتم ازشون دور شده بودم اما طنی مثل همیشه دستمو عین کش تنبون دنبال خودش کشید و برد....





هلم داد تو ماشین پشت فرمون و خودشم بغلم نشست و با لبخند گفت :آتیش کن بریم...





گفتم :طنی این چه کاری بود و....





اما بچه چون ادب نداره پا برهنه پرید وسط حرفم و گفت :نگران نباش، همه با هم میریم خرید، البته اگه راه بیفتی...





منم بعد از سری به نشانه تاسف نشان دادن به قول طنی آتیش کردم و رفتیم....





نیلوفر :

ساعت ده شب به زور طنی رو راضی کردیم خرید بسه....

یعنی کشتمون....

در آخر بازار رو بار کرد و رضایت داد بریم یه چیزی بریزیم تو حندق بلا....





یه فست فود نزدیک پاساژ بود که بچه ها گفتن غذاشو خوردن و خوبه، رو انتخاب کردیم و نشستیم...





یعنی پاهامون گز گز میکرد...

امیدوارم نکشین و نفهمین 😂😂😂





حدود ساعت یازده دیگه به صورت جسد رسیدیم خونه...





خدارا شکر فردا کلاس نداشتیم...

رفتم تو خونه و داشتم لباس هامو در میاوردم که زنگ در رو زدن...





کی میتونه باشه اینوقت شب؟؟؟؟؟

طنی میتونه باشه....

چون مزاحم همیشگی اونه دیگه...





در رو باز کردم و دیدم اومد بدون تعارف تو....



romangram.com | @romangraam