#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_69
با یه ببخشید خودمو تا ماشین کشوندم و بعد از باز کردن قفل ول شدم رو صندلی....
اشکام گونه هامو خیس میکرد...
تو فکر بودم که چجوری میتونم پیداش کنم آخه زمان کلاسام عوض کرده بودم...
جرقه زد ذهنم.... باید برم دانشگاه.... از مدیریت میپرسم...
با همین فکر سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت دانشگاه....
نمیدونم چجوری تا دفتر مدیریت سالم رسیدم....
وقتی اجازه ورود صادر شد قلبم رو هزار میزد....
به سمت رئیس دانشگاه رفتم و پرسیدم :ببخشید، میخواستم زمان کلاسای استاد راد رو بدونم...
اگه میدیدمش تعقیبش میکردم تا برسم به خونش و در اصل قضیه.... آبتین....
اما نا امیدی وقتی تو دلم ریشه کرد که رئیس دانشگاه گفت :استاد راد تا یه چند وقت کلاس ندارن....
تشکر کردم و رفتم سمت ماشین...
به سمت بام تهران رفتم...
خواست خدا بود که تصادف نکردم...
وقتی رسیدم یه زنگ زدم به طنی و فقط گفتم :بیا بام....
و قطع کردم....
مطمئن بودم سریع میاد....
روی یکی از نیمکت ها نشستم و به اشکام از
romangram.com | @romangraam