#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_64






به زور برگشتم...





آبتین داشت با اون پاهای کوچولو به سمتم میومد و میگفت ماما....





اشک تو چشام حلقه زد....





رو زانو افتادم...





نمیدونم چجوری اما فقط میخواستم آبتین رو تو خودم حل کنم.....





چند دقیقه بعد که یکم آروم شدم،

به سمت آرتیمان رفتم و با هق هق حاصل گریه گفتم :تو رو خدا، به جون هر کی دوست داری، به جون آبتین، بزار روزی دوساعت این بچه رو ببینم....





هرجایی که خواستی...

هروقتی که گفتی

اصن هروخ خونه نیستی....





و دوباره هق هق گریم فضا رو پر کرد....





آرتی با صدای گرفته و خش داری گفت :نمیخوام ببینمت نه تو کلاس نه خونه....

باشه، به خاطر آبتین وقتی نیستم بیا ببینش...





اما اگه ببینمت دیگه اصن فکر آبتین رو نکن....





و با دست به در اشاره کرد....





تازه دقت کردم که عمو رفته بود....





خیلی ازش ممنون بودم....





خدا بازم بهم رو کرد....



romangram.com | @romangraam