#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_53






عزیزم فلان





عسلم بهمان





طنی که تازه اومده بود و سریع فهمید زیر رگبار تعارف های خالم نجاتم داد و گفت :

مامان ،بابا با نیلو کار داشت ها ...





خاله :اوا خدامرگم ،خاک به سرم ،اصن هواسم نبود ...





دوباره قبل اینکه ادامه بده ،طنی نجاتم داد و هولم داد به سمت اتاق کار عمو





خدایا این کمک های الهی رو از ما نگیری ها





نیلوفر :

داخل اتاق عمو شدم و سلام کردم... عمو هم جوابمو داد...

بلافاصله شروع کرد :

ببین عمو جون یه سوال دارم راست و حسینی جوابمو بده...

گفتم :چی عمو جون

گفت :میخوای از آرتیمان شکایت کنی یا نه؟





گفتم :ببینید عمو جون تا جایی که میشه نه، بهتره مشکلمونو عاقلانه حل کنیم...





گفت :درسته،اومممممم پس در این صورت فقط تنها راهی که میمونه لغو قرار داده که جریمه داره...

چقد جریمشه؟؟؟؟





گفتم :نمیدونم، اما میتونیم از فامیلتون که طنی گفت استفا داد بپرسیم...





گفت :درسته عمو، توکلت به خدا باشه... اون بالایی آبروی هیچ کسی رو نمیبره...





گفتم :درسته، تا اینجا هم که پیشرفت کردم لطف و کردم خودش بوده... من دیگه رفع زحمت میکنم...

با اجازه...





گفت :برو عمو جون، خدا به همرات...

romangram.com | @romangraam