#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_20
___---___---___---___---نیلوفر :
آرتیمان بعد از غذا گفت آبتینو بخوابون
تازه فهمیدم اسم بچه هه چی بوده تو همین فکر بودم که گفت بعدش بیا اتاق کار من...
سری تکون دادمو رفتم اتاق آبتین...
بچه خسته بود واسه همین زود خوابید و منم رفتم به اتاق کار آرتی.....
قلبم تو دهنم میزد....
یعنی چیکار داره؟
خداییش قیافش ترسناک بود.... یعنی در اصل شر و شر ازش جذبه میبارید....
خوبه نمیدونه چیا پشت سرش گفتم
اوف،،،،،،،، بالاخره رسیدم و در زدم..
نیلوفر :
با صدای بفرماییدش درو باز کردم و داخل شدم....
اتاقش قشنگ بود....
روی نزدیک ترین صندلی به در نشستم....
شروع کرد :ببینید خانوم پارسا گویا آبتین با وجود شما مشکلی نداره....
آبتین برای من خیلی مهمه....
هر گونه خطایی باعث میشه اخراج شین...
با گفتن :باشه چشم
نطقشو کور کردم....
خخخخ....
فکر کنم تو ذهنش داشت منو زنده زنده چال میکرد....
چه خشنن مردم....
یه نگاه به ساعت کردم و دیدم بعله....
نزدیک به ده و نیم....
از آرتی اجازه گرفتم برم خونه و اونم گفت موردی نداره...
سریع لباسامو عوض کردم و لباسایی که اونجا پوشیده بودمو در آوردم و تا کردم و گذاشتم تو کیفم...
از در رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رسیدم خونه....
romangram.com | @romangraam