#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_19


کلا ترسناک بود خو

آرتیمان :

خسته از دانشگاه برگشتم خونه...

جالب بود که صدای گریه نمیومد...





وارد که شدم آبتین مرتب و تمیز بغل نیلوفر بود و چشاش برق میزد...





معلوم بود از بودنش بدش نمیاد...





رفتم سمتش و بغلش کردم...





وای که عاشقش بودم اصن...

خنده ای رفت که دلم میخواست گازش بگیرم...





ولی لباسای رسمیم مانع می شد...





واسه همین دادمش به نیلو و سریع لباسامو عوض کردم و رفتم پایین....





آبتینو بغلش کردم و به نیلو اجازه دادم بره تو حیاط...





وقتی برگشت و سودابه صدامون کرد بریم غذا بخوریم دیدم سردرگمه





خخخخخ شاید فکر میکرد نباید با من شام بخوره.....

وقتی بش گفتم بیا دیگه....





نفس راحتی کشید که فهمیدم از سردرگمی نجاتش دادم....





وای که سر میز دلم میخواست بزنم زیر خنده....





آخه داشتم نگاش میکردم که دیدم عرق داره میکنه و قاشق تو دستش میلرزه......





یوهاهاها نمیدونستم اینقد ترسناکم.....





romangram.com | @romangraam