#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_2
گفتم :خاک تو سرت...
+ها؟؟؟بی شعور...
قبل اینکه ادامه بده گفتم :
_خودت گفتی. حالا اینارو ولش، چیکارم داشتی... دوباره شروع کرد :چی کارت داشتم؟ یعنی تو نمیدونی؟ نه. میخوام بدونم چیکارت داشته باشم... آخه...
سرش داد زدم :طناز اعصابم خورده توهم تاتی نکن روشا! ولم کنید. اَه!
نیلوفر :
گوشی رو قطع کردم. وان حمام رو پر آب و کف کردم و توش دراز کشیدم.
اعصابم هم از مهمونی و هم از دست خودم که سر طناز داد زده بودم خورد بود.
تصمیم گرفتم فردا بچه ها رو دعوت کنم و از همه به خصوص طناز واسه اینکه نگرانشون کرده بودم معذرت خواهی کنم.
بعد یه ساعت که اعصابم آروم شد، خودمو شستم و حوله پیچ اومدم بیرون. کولرو خاموش کردم تا سرما نخورم (نچای یه وخ _تو نترس)
لباس خواب توری، حریرمو پوشیدم و رفتم سر آینه تا موهامو سشوار کنم. وای خدا چه دختر نازی تو آیینه بود (خودشیفته _خو هیشکی ازم تعریف نمیکنه _عزیزم چقدر خوشگلی تو _میدونم _پررو _خخخ)
اصن یادم رفت خودمو معرفی کنم. اینجانب نیلوفر پارسا 20 ساله دانشجویه پزشکی قلب و عروق هستم. خب چهرمم شرقی معمولی. چشمای رو به درشت قهوه ای سوخته که تو نور کم مشکی بود و دماغی که به صورتم میخوره و لبای تقریبا صورتی کوچیک.
نه خیلی کوچیک ولی قلوه ای هم نبود. با موهایی که تا پنج سانت بالای زانوم بود و بسی بسیار پرپشت و مواج. قدم 172 و هیکلمم به علت اینکه از هفت سالگی میرم ورزشای مختلف بیست بود. چه جیگریم من
با یه جهش پریدم رو تخت و لالا
صبح به زور بیدار شدم. چون سرم درد میکرد، یه چایی گذاشتم دم بکشه و رفتم حمام
(تو که دیشب حمام بودی _به تو چه؟ _قانع شدم _آورین)
سریع بعد از حمام مانتو و مقنعه و جین مشکیمو از تو کمد در آوردم و پوشیدم.
کتابها و کیف پول و عابر و گوشی و اینامو ریختم تو کوله زرشکی خوشگل و مامانی خودم. چاییمو خوردم و ته رژ زرشکی هم زدم تا صورتم از بی حالی در بیاد.
ساعت زرشکیمو بستم و سوییچمو برداشتم و کتونی های زرشکیمم پوشیدم.
وقتی رسیدم دانشگاه یه ربع تا شروع کلاس وقت داشتم.
به طرف اکیپمون رفتم و سلام کردم. همه با اخم جواب دادن و طناز هم که اصن جواب نداد.
با بغضی ساختگی گفتم بچه ها باور کنید حالم اصلا خوب نبود
تا شاید ببخشنم.
اولین اشکی که رو صورتم چکید با فکر کردن به زندگی اوشین
مصادف شد با گم شدن تو بغل دخترای اکیپ....
نیما کسی که بهتر از هر داداشی تو دنیا بود و مثل داداش نداشتم دوسش داشتم گفت :آخه دختره ی نفهم،
میدونی دلمون هزار راه رفت؟؟؟
نمیگی نگرانت میشیم؟؟؟
بعد از عذر خواهی از همشون به سمت طناز رفتم که الکی مثلا قهر بود
بغلش کردمو بوسش کردم و گفتم :خواهری مرگ من ببخش...
گفت :قسم نده
گفتم :پس ببخش
romangram.com | @romangraam