#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_17






گفت :دلم خواس،





یعنی جاش بود نفلش کرده بودم

گفتم :عاقبت این کارتو میبینی





بعدم بی توجه به خدمتکارا که بر و بر منو نگاه می کردن رفتم تو آشپزخانه و یه لیوان آب خوردم تا آروم شم...





بعدش رفتم سر یخچال و اول کمی فکر کردم چون به بچه هه میخورد 1 سالش باشه یکم شلیل و هلو از یخچال برداشتم..

خدمتکارایی که تو آشپزخانه بودن با چشاشون میگفتن چه پرروهه منم بی توجه پوست شلیل ها و هلو رو کندم چون بچه هه نمیتونست بخوره...





لهشون کردم و یه قاشق چایخوری گذاشتم کنارش...





کارم که تموم شد صدای گریه بچه دوباره بلند شد...





سریع رفتم بالا و از تو تختش بلندش کردم...





بغلش کردم و قلقلکش دادم که خندید.... منم خندیدم..

آوردمش طبقه پایین و رفتم بشقاب میوه هارو برداشتم...





نشوندمش رومبل و خودمم جوری نشستم که نیفته....

میوه شو که تموم کرد بردمش حموم......





بچه خیلی خوبی بود، آروم شده بود و برام میخندید....

از حموم که اومدیم بیرون لباسش رو که ست قرمز آبی بود پوشوندمش و موهاشو مرتب شونه کردم....

خودمم که اصن حواسم نبود لباسامو عوض کنم لباس راحتامو پوشیدم...

داشتیم میرفتیم پایین که صدای زنگ اومد............





نیلوفر :

در عمارت باز شد و آرتیمان وارد شد....

بچه هه)(اسمشو نمیدونستم)

با دیدنش ذوق کرد...





آرتیمان هم بهش لبخند زد و از بغلم گرفتش....

آروم بش سلام کردم اونم مث خودم جوابمو داد...

romangram.com | @romangraam