#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_16
سریع یه دوش گرفتم و چایی رو که قبل حموم دم کرده بودم خوردم...
یه مانتو گلبهی با شلوار و شال مشکی و کفش مشکی گلبهی پوشیدم...
ساعت هم گلبهی بود...
توی کیفم یه دست از اون لباسارو گذاشتم که اونجا بپوشم...
سریع سوار ماشین شدم و رفتم..
بچه ها کلاس داشتن ولی من نه...
آخه فقط واحد عمومیامون با هم بود...
وقتی رسیدم با استرس مانتومو مرتب کردم والبته لازم به ذکر ماشینو تو کوچه پارک کردم..
زنگو زدم در باز شد...
صدای گریه ی خیلی شدید بچه میامد...
سریع خودمو به در اصلی رسوندم و بازش کردم...
یه بچه خیلی ناز از بس گریه کرده بود صورتش قرمز شده بود...
همه خدمم با نفرت نگاش میکردن..
سریع به سمتش پرواز کردم و بغلش کردم...
دم گوشش زمزمه کردم :شششششش شششششششش پسر نازم هیچی نشده، عزیز من، پسره خوشگلم...
کم کم آروم شد و خوابش برد، منم آروم از یکی از خدمه پرسیدم اتاقش کجاست...
گفت :طبقه بالا دست چپ آخرین اتاق...
بلندش کردمو بردمش به اتاقش...
خوابوندمش و بوسش کردم...
تصمیم گرفتم به آرتیمان بگم که چه رفتار بدی با این بچه دارن تا یه فکری بکنه....
رفتم پایین و یه خدمتکارا رو دیدم داره تو کیفم سرک میکشه...
این دیگه در توانم نبود که رو اعصابم تسلط داشته باشم...
فریاد زدم :دارررررری چهههههه غلطیییی میکنیییی؟هاننننن؟
بدبخت از ترس چند متر پرید بالا
رفتم طرفش و با صدای کمی آروم تر نسبت به قبل گفتم :جواب منو بده....
romangram.com | @romangraam