#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_15


خدایا هرچی صلاحه...





با طنی رفتیم پاساژ و چند دست لباس شیک و راحتی که بتونم اونجا بپوشم خریدیم...





بعد از خرید یه فست فود تو پاساژ بود که رفتیم اونجا و غذا خوردیم بی دغدغه چون تازه باز شده بود...





من همیشه عادت داشتم دوتا بسته قارچ بخورم قبل پیتزام واسه همین گارسون که رسید به میز عین فرفره جادو سریع گفتم :دوتاقارچ و یه رست بیف

اصن بدبخت کپ کرده بود...

کلا از شانس گندم دوباره پسر کنارمون بودن...

یکیشون گفت :به هیکلت نمیخوره اینهمه شکمو باشی... و با دوتا دوستاش زدن زیر خنده...





درد

حناق

مرض

کوفت

باعرض معذرت

با دیالوگی که از یه رمانا یاد گرفته بودم گفتم :سنن مربوط؟

گفت جان؟

گفتم :به تو چه ربطی داره، میدونستی فضولو بردن جهنم و رومو کردم سمت طنی و بعد از اینکه غذا رو آوردن شروع کردیم

حدود یک سوم پیتزا رو خوردم و بقیشو تو ظرف گرفتم ببرم خونه...

واسه پولی که داده بودم ارزش قائل بودم...

رسیدیم خونه...





با خریدام پیاده شدم و ریموتو زدم...

طنی ازم خداحافظی کرد و رفت...





منم رفتم بالا...





وسایلمو سرجاش گذاشتم و خوابیدم...





بدون فکر به چیزی...





شاید اگه میدونستم عاقبت این شغل چه تحقیری میشه این کارو نمیکردم...





شاید...

نیلوفر :

صبح ساعت شش و نیم از خواب پاشدم...

romangram.com | @romangraam