#بی_تو_دوباره_میشکنم
#بی_تو_دوباره_میشکنم_پارت_13


تو تعادل تو قلیون کشیدن نداری...

وقتی قلیون آوردن، از نیما اجازه گرفتم که کام بگیرم تا گرم شه، آخه نیما خیلی بد عصبانی می شد...

گفت فقط همین یه بار

گفتم باشه

کشیدمش سمت خودم که یکی از اون پسرا گفت بچه ها دقت کنید تا ضایع شدنشو ببینین،،،

هه نمیدونن که وارد واردم

شروع کردم به کام گرفتن

کم کم داشت داغ میشد،

با هرکام خاطراهامون یادم میومد...

بدون توجه به نیما که میگفت بسه شروع کردم به کشیدن

حلقه حلقه میدادم بیرون...

آخه یه مدت بهش پناه آورده بودم

خسته که شدم دادم نیما و به تخت تکیه دادم...

اونجا شاد بودن سخت بود...

آروم کفشامو پوشیدم...

از تخت اومدم پایین

طنی میدونست بهش نیاز دارم...

همه میدونستن آدم شادیم...

ولی تو هجوم خاطرات داشتم کم میاوردم...

آروم دستمو گرفت و راه افتادیم تو محوطه،

خارج شدیم قبلش به طنی گفتم از بچه ها از طرف من خداحافظی کنه...





سوار ماشین شدیم و من با سرعت به سمت رودخونه که تقریبا نزدیک اونجا بود روندم...





رسیدیم و پیاده شدیم...





اشکام راه خودشونو پیدا کردن





روی یه تخته سنگ نشستم و به آب پرخروش خیره شدم





طنی گفت :خیلی از این عادتت که خیلی چیزها رو تو خودت میریزی بدم میاد... درسته که تو آدم برونگرایی هستی اما بعضی وقتها عوض میشی...





بی توجه به حرفاش گفتم :چرا موندی؟ چرا توهم تو مشکلا ولم نکردی؟ هم تو هم نگین به نظرم فرشته های الهین که خدا بهم داده... ممنون که هستین...

راستی از نگین چه خبر؟





طنی گفت :اونم درگیر حمیده، درسته پیشنهاد های بد هیچ‌وقت بهش نداده ولی داره رو نگین خیلی تاثیر بد میذاره...

داره شادیشو ذره ذره میگیره ازش

هم تو و هم نگین دچار اشتباه شدین





romangram.com | @romangraam