#بی_من_بمان_پارت_90

من یه بدبختم که دارم از حسرت داشتنت میمیرم .

من ...

یهو انگار به خودش اومد . ولم کرد . رفت سمت پله ها . انگار تو خواب اون حرف ها رو هذیون گفته بود .

- برو بیرون . خواهش میکنم تنهام بزار . برو لطفا .

- اما م...

- خواهش میکنم برو .

و من از خونه بیرون اومدم با کلی سوال که نه تنها کم نشده بودن بلکه بیشترم شده بودن .

مشکلاتم کم بود الا باید جوابی برای سوالات تازه ام هم پیدا می کردم .

الا از کی می پرسیدم ؟

آرتان ؟

نه اون اگه می خواست بگه که همون اول می گفت .

خانواده ام ؟

نه زیاد باهاشون حرفی نیستم .

پرهام کیا ؟

نه اون دیوونه مشخص بود همون چند تا جمله رو هم هذیون گفته .

نازی ؟

خودشه . بهترین گزینه برای فهمیدن جواب سوالاتم .

&&&&&



- نازی میشه با هم صحبت کنیم ؟

لبخند زد .

نازی : آره گلم . چرا که نه .

romangram.com | @romangram_com