#بی_من_بمان_پارت_9


"زبانم لال !"

یه روزی به این جا میرسی مطمئن باش

و بدون این که نگاش کنم وارد اتاقم میشم و پشت در اتاق سر میخورم...

با حرفاش نابود شدم . متلاشی شدم . قلبم تیکه تیکه شد .

همه بدنم شده درد . خدایا همه راضین که سایه من از زندگیشون پاک بشه پس تو چرا راضی نمیشی /

دیگه چقدر باید پیش برم ؟ تا کجا ؟

خدایا امشب شکستم نگام کن ...

ببینم ، هیچی از ترنمت نمونده . خدایا من کج نرفتم پس چرا راه سرنوشتم انقدر از مسیر اصلیش منحرف شده .

خدایا منم میخوام برم پیش مامان گل . بزار برم . خدایا میخوام شکستنه همشونو ببینم . میخوام وقتی میفهمن حقیقت چیه که دستشون بهم نرسه . میخوام نباشم .

خدایا .....

کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن" …

خدایا پس کجاست اون یه نفر که بهم بگه گریه کن . به خاطر این که یه گناهکار ناخواسته ای گریه کن .

ضجه میزنم ..

کجاست خدا اون وعده هایی که دادی پس کجاست ...

کجاست ...

گذشته



سالن پر بود از ادمای پیر و جوونی که بعضیاشونو منم نمیشناختم .

همه تو سالن بودیم .بچه های عمه و عمو و خانواده خودمون . باباجی و حتی آقا رضا . فقط پرهام هنوز نیومده بود .

تو مدتی که به خونه باغ اومده بودن متوجه شده بودم که پرهام . خیلی خوش تیپه . همیشه از لباسایه مارک میپوشه و در عین راحتی اجازه نمیده کسی به حریمش وارد بشه .

توقع داشتم امشبم مثل همیشه جذای ظاهر بشه .


romangram.com | @romangram_com