#بی_من_بمان_پارت_87
- ب...له . کاری داری ؟
- بله میشه بیام تو .
از جلوی در میره کنار .
وارد میشم . همه جا انگاری خیلی آشناست ولی من که تا حالا اینجا رو ندیدم .
به سمت همون جایی که ازش صدای پیانو میومد رفتم .
یه پیانو سفید . خیلی آشناست .
دوباره یه خاطره آشنای دیگه .
یادم میاد که میخواستم به پیانو دست بزنم ولی یکی مانعم شد .
دارم دیوونه میشم . نمیدونم چرا انقدر همه چیز پیچیده به نظر میرسه .
رو میکنم سمتش .
- آقا من شما رو میشناسم ؟ ترو خدا راستش رو بهم بگید . به نظرم میاد هم دیدمتون هم نه .
این پیانو برام آشناست .
همش یه چیزایی یادم میاد که توش یه مرد هست ولی نمیدونم کیه شما میدونید ؟ شما میشناسیدش؟
یعنی ممکنه همون کسی باشه که قرار بود باهاش ازدواج کنم اما ازدواجمون بهم خورد ؟ شما اونو میشناختید ؟
اصلا اسم شما چیه ؟
مثل مسلسل سوال میپرسیدم و اون مرد هر لحظه صورتش رنگ پریده تر میشد .
فقط نگاهم میکرد .
- آقا چرا جواب نمیدید ؟
روش رو برگردوند .
- من نمی نوتم جواب سوالات رو بدم برو از یکی دیگه بپرس .
دوباره گریه ام گرفته بود .
romangram.com | @romangram_com