#بی_من_بمان_پارت_83


الان فقط زخم دلمو بیشتر تازه میکنی . برو .

تو باغ نشستمو به حرف های آرتان فکر میکنم .

درست میگفت . همه حرفاش منطقی بود . ولی من نمیتونستم انقدر زود همه چی رو فراموش کنم .

دلم گرفته بود . احساس میکردم سرم مِنَت گذاشته . درسته که آدمای این باغ گاهی از خواسته هاشون دست کشیدن تا من لبخند به لب داشته باشم ولی منم برای همه یه سنگ صبور بودم .

برای همه یه همدم بودم .

من همرازشون بودم .

من دوستشون داشتم .

حتی یکبار نشد دلشونو با کارام بشکنم .

منم خیلی اشتباهات از آدمای این باغ دیده بودم ولی هیچ وقت بهشون با زبونم نیش نزدم چون مامان گل همیشه بهم میگفت زخم شمشیر خوب میشه ولی زخم زبون تو دل آدما میمونه . هیچ وقت خوب نمیشه . همیشه با یه حرف ، اون زخم دوباره سر باز میکنه .

حتی آرتانم با همه خوبی هاش بی انصاف بود . بی انصاف بود که خوبیای دیگران رو با چماق زد تو سرم تا من ببخشم .

هنوز که کاری نکردن که من بگم قدم گذاشتن برای جبران کردن بعد آرتان حرف از بخشش میزنه .

هر چی فکر میکنم هنوز نمیتونم ببخشم . هنوز زوده . میگن هر چی راحت بدست بیاد راحتم از دست میره .

من اگه الان راحت ببخشم اونا فکر میکنن جایی خبریه .

اصلا مگه اونا کار نکرده منو بخشیدن که من هنوز از راه نرسیده بگم بخشیدمتون بیاین در کنار هم خوش و خرم زندگیمونو بکنیم .

بلند شدم و ایستادم .

تصمیم خودم گرفتم . آدمای این باغ یه تنبیه براشون لازمه .

یک هفته بود که به خونه باغ اومد بودم . با کسی کاری ندارم اجازه ام نمیدم کسی کاری به کارم داشته باشه .

وقتی کانون خانواده رو میبینم بیشتر آتیش میگیرم .

آتیش میگیرم چون با قضاوت های سطحیشون من و از همه دل خوشی هام دور کردن .

واقعا چقدر خودخواه بودن که توقع بخشش داشتن .

در اتاقم زده شد .


romangram.com | @romangram_com