#بی_من_بمان_پارت_80

.

.

- چرا ؟

دوباره سرش رو پایین انداخت .

آرتان : میخواست انتقام بگیره .

چشمام از تعجب چهار تا شده بود .

- انتقام چی رو ؟ مگه من چیکارش کرده بودم .

آرتان : وقتی قرار ازدواجمونو بهم زدم و تو با پرهام نامزد کردی خیلی ناراحت شدم . وقتی با اون میدیدمت عصبی میشدم . اصلا برای همین رفتم . رفتم که شاهد عقدت با کسه دیگه ای نباشم .

- صبر کن ببینم . پرهام کیه ؟ مگه من با کسی ازدواج کردم ؟ کو پس کجاست ؟

آرتان حرف خودش یادش رفته بود و حالا داشت با تعجب نگام میکرد .

آرتان : یعنی تو راست گفتی ؟

با شک نگاش کردم .

- چی رو راست گفتم ؟ من که از اون موقع که بهوش اومدم به کسی چیزی نگفتم .

یکم با استرس و کلافگی نگاهم کرد . انگار میخواست یه چیزی بگه ولی دو دل بود . هی دهنشو باز میکرد باز اون چیزی رو که تا روی زبونش اومده بود قورت میداد . آخر سر رضایت داد تا حرف بزنه .

آرتان : اوم خوب هیچی . یعنی اون عقد بهم خورد . خوب ... چجوری بگم ... بقیه راضی نبودن تو هم باهاش ازدواج نکردی الان یکسال ندیدیش .

نمیدونم چرا احساس میکردم دروغ میگه ولی خوب دلیلی نداشت دروغ بگه اون ازدواج که بهم خورده بود .

- حالا ولش کن .

دوباره غمگین شدم .

- داشتی دلایله انتقام آرمان رو میگفتی .

یکم دست دست کرد .

آرتان : تهش اینکه میخواست انتقام اینکه با من ازدواج نکردی و من ناراحت شدمو از ایران رفتو بگیره . ولش کن زیاد مهم نیست .

اصلا اومدم یه چیز دیگه بهت بگم نمیزاری که . تو آلمان با یه دختری به اسم نگار آشنا شدم داره میاد ایران که با هم ازدواج کنیم . فردا میاد .

romangram.com | @romangram_com