#بی_من_بمان_پارت_78
اما ترنم توجهی بهشون نکرد .
ترنم : داداش آرتان لطفا همه رو از اتاقم بیرون کن . الان دیگه بهشون احتیاجی ندارم . اون زمان که محتاج حضورشون بودم خودشونو ازم دریغ کردن ، صد تا تهمت زدن ، با حرفاشون قلبمو تیکه تیکه کردن پس الان که بهشون احتیاج ندارم برای چی اومدن .
مگه من هرزه نبودم پس چرا اومدن ملاقات یه هرزه ؟
مادری که یکسال منو از خودش ، پدری که یکسال منو از آغوشش ، برادرایی که منو از حمایتهاشون و پدر بزرگی که منو از خانواده محروم کرد برای چی اینجا جمع شدن ؟
همشونو بفرست برن نمیخوام ببینمشون .
همه با اندوه و پشیمانی به ترنم نگاه میکردن ولی اون از همه رو برگردونده بود و به پنجره نگاه میکرد .
همه با غم و ناراحتی اتاق رو ترک کردن . حداقل این فراموشی هر چی که نداشت ولی از این جهت که بدی هایی که در حقش کرده بودمو یادش نمیومد خوب بود .
ترنم : شما هم بیرون دوست ندارم یه غریبه تو اتاقم باشه معذب میشم ...
ترنم
وقتی همه بیرون رفتن یه پوزخند به خودم زدم .
خانواده ای که یکسال برای دوباره داشتنشون خونه دل خوردم حالا با یه از پله افتادن به دیدنم اومده بودن . اگه میدونستم اینطوری بدستشون میارم زودتر خودمو ناقص میکردم .
همه چیز یادم بود به جز ...
این مردی که به گفته بقیه باید بشناسمش ولی به خاطر نمیارمش .
یه سری از خاطراتم تو هاله ای از ابهام قرار داره .
یادم میاد که تو یه خونه ای خدمتکار بودم ولی یادم نمیاد اون خونه کجاست ؟ چه شکلیه ؟ صاحب اونجا کی بود ؟ اصلا برای چی براش کار میکردم .
آه هیچی از اون خونه و آدماش یادم نبود .
حتما برای اینکه از آدمای خونه باغ دور باشم رفته بودم تو اون خونه . باید از آرتان میپرسیدم .
چشمامو بستم .
دوباره تمام عذابام یادم اومد . دوباره اشک به چشمام هجوم آورد . بغض بیخِ گلومو چسبیده بود .
یه چیزای گنگی از یه مرد یادم بود . اینکه باهاش دعوا میکردم . از خودم در مقابلش دفاع میکردم ولی ...
ولی یادم نمیومد این مرد کیه ؟ کجاست ؟ چه نسبتی باهاش دارم ؟
romangram.com | @romangram_com