#بی_من_بمان_پارت_77
-بله آقای کیا همچین چیزی امکان داره . هر چند که به ندرت همچین فراموشی هایی پیش میاد ولی به هر حال امکان وقوعش هست .
- اما آقای دکتر چرا من ؟
- ببینید جناب کیا ، من نمیدونم بین شما و خانم آریایی چه اتفاقاتی افتاده ولی خوب معلومه تنش شدیدی بین شما بوده .
- یعنی چی ؟
- بزارید ساده تر براتون توضیح بدم . خانم آریایی از جانب شما مورد فشار فکری شدیدی قرار گرفته یعنی اینکه کاری انجام دادید که بازتاب شدیدی روی خانم آریایی داشته و فشار زیادی به مغزشون وارد شده حتی شاید شوک بهشون وارد شده دلیل اصلی این نوع فراموشی مشخص نیست ولی هر چی که بوده باعث شده با ضربه ای که به سرشون وارد شده مغز خواه ناخواه تصمیم بگیره عامل این همه فشار عصبی رو برای مدتی به فراموشی بسپاره .
سرم رو انداخته بودم پایین و مطمئن بودم آرتان با پوزخند روی لبش بهم خیره شده . یه نفس عمیق کشیدم . تو شرایط بدی قرار داشتم و هیچ کس نمی تونست از جهنمی که خودم به پا کرده بودم نجاتم بده .
انگاری قرار نبود حالا حالا ها آب خوش از گلوم پایین بره .
شکایتی نداشتم همین که ترنم دوباره برگشته بود خودش برای تمام عمرم کافی بود حتی اگه دیگه قبولم نکنه و برای همیشه فراموشم کنه ولی من قول داده بودم جبران کنم و وضعیت الان جبران اون گذشته تلخ رو دشوار میکرد .
سرم رو بلند کردم . با ناامیدی به دکتر نگاه کردم .
- چقدر طول میکشه دوباره منو به یاد بیاره .
- هر لحظه امکانش هست . شاید فردا ، شاید یکسال دیگه شایدم هیچ وقت .
مطمئنم قلبم تو قفسه سینم از حرکت ایستاده بود .
- هیچ وقت ؟
- پسرم امیدت رو از دست نده . خدایی که دوباره اونو بهت بخشیده و فرصت جبران گذشته رو در اختیارت قرار داده حتما از این کارش هم حکمت و هدفی داره .
یه قطره اشک تا روی مژه هام اومد ولی پسش زدم .
بلند شدمو با دکتر دست دادم .
- ممنونم آقای دکتر .
به طرف اتاق ترنم به راه افتادم . همش فکر میکردم اگه هیچ وقت یادش نیاد یه روزی عاشقش بودم ، یا هرگز به یاد نیاره با تمام بدی هام عاشقم بوده چی ؟
در اتاق رو باز کردم و آرتان هم پشت سرم وارد اتاق شد .
ترنم : داداش ؟
آریا و آرسام یک صدا گفتن : جانم .
romangram.com | @romangram_com