#بی_من_بمان_پارت_75


همه اون کم و کاستی ها رو جبران کنن .

زندگیمون خیلی سخت بدون تو میگذره .

بیدارشو دیگه . مگه چقدر خسته بودی که دو ماهه خوابی .

پاشو و برای ادامه زندگی بهم امید بده ، انرژی بده .

دلم خیلی برات تنگ شده .

اون موقع ها که تو خونم زندگی میکردی گاهی شبا که خواب بودی میومدمو نگات میکردم .

الانم مثل اون موقع شده تنها فرقش اینه اون موقع میدونستم فردایی برای دیدنت هست ولی الان از یک دقیقه دیگشم مطمئن نیستم .

فکر کنم همین روزا بیدار میشی .

حسم بهم میگه دوباره برمیگردی و زندگی برام شیرین تر عسل میشه .

دلم برات تنگ شده . تو دلت برام تنگ نشده بی معرفت ؟

نه مثل اینکه این خانوم خوش خواب نمیخواست بیدار شه .

داشتم از اتاق بیرون میرفتم که ...

ترنم : آ .. آ..ب

باورم نمیشد ترنم بهوش اومده بود . فکر میکردم خواب وخیاله . سر جام ایستاده بودم و به کسی نگاه میکردم که بعد از دو ماه چشم هاش رو به روی زندگی باز کرده بود و حالا در حال تقلا کردن بود .

ترنم : آ...آب

ایندفعه به خودم اومد .

لز اتاق ترنم پریدم بیرون .

- دکتر . آقای دکتر . ترن..م . ترنم به هوش اومده .

دکتر به همراه چند پرستار وارد اتاق ترنم شد .

یکبار دیگر هم این صحنه رو دیده بودم . همون موقع که احساس میکردم برای همیشه ترنم رو از دست دادم .

زهرا خانوم : پرهام جان چی شده ؟ دوباره حال ترنمم بد شده ؟ تروخدا پسرم حرف بزن .


romangram.com | @romangram_com