#بی_من_بمان_پارت_72

به من گفت برو گورِت رو گم کن



و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !

کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :

"زبانم لال !"

یه روزی به این جا میرسی مطمئن باش . "

ترنم : خودت خواستی . من الان دقیقا اونجاییم که تو ازم خواسته بودی .

تو گفتی بمیرمو همرو از وجود نحسم راحت کنم . من که دارم میمیرم پس چرا انقدر ازم میخوای برگردم ؟

امروز همون روزیه که بهت قولشو داده بودم یادته ؟

راست میگفت . من احمق این حرفا رو بهش زده بودم . من ازش خواسته بودم .

کاش زبونم لال میشد . کاش هیچ وقت اون حرف ها رو نمیزدم . هیچ وقت .

- خانمم تو ببخشید . تو همیشه با بزرگواری بخشیدی ایندفعه هم ببخش .

من غلط کردم خانومی . برگرد پیشم . من هر لحظه بدون تو دارم جون میدم .

آه کشید . تو چشماش اشک جمع شد . با صدایی آرومی گفت .

ترنم : منم هر لحظه بدون تو جون دادم ولی تو پیشم برنگشتی . من نمیخوام برگردم . دیگه وقتش رسیده پرهام .

با ترس بهش نگاه کردم .

- وق ... وقته ... چی ؟

تو چشمام نگاه کرد . اشکاش بی محابا به روی صورتش میریخت . انگار خودشم از چیزی که میخواست بگه ناراحت بود . میترسیدم .

ترنم : وقتشه که ... وقتشه که دیگه از این به بعد بی من بمونی .

نه ...

از خواب پریدم . صدای بوق دستگاههای اتاق ترنم بلند شده بود و دکترا و پرستارا بالا سرش جمع شده بودن .

دکتر داد زد .

romangram.com | @romangram_com