#بی_من_بمان_پارت_67


حالا که احساس میکردم با خوشبختی در کنار ترنم چند قدم بیشتر فاصله ندارم خدا فاصله ها رو بیشتر کرده .

ممکن بود دیگه هیچ فرصتی برام نباشه .

حالا که پشت این در دارم انتظار میکشم که ترنمم از مبارزه با مرگ سربلند بیرون بیاد قدر روزایی رو میدونم که مظلومانه در کنارم بود ولی من ندیدم .

فریاد لبهای خاموشش رو نشنیدم .

من چقدر ساده گذشتم و خدا چه بد موقع شروع کرده به تقاص گرفتن .

حال بقیه هم بهتر از من نیست .

مادرش خیلی گریه میکنه . پدرش هم اشک میریزه .

باباجی از زور ناراحتی رنگ به روش نمونده . نازنین هق هق میکنه و آرتان ...

آرتان پشت در اتاق عمل ایستاده و فقط به نوشته رو در نگاه میکنه . انگار هنوز باورش نشده ترنمی که خوشبختی و عشق رو به آرتان بخشیده بود حالا تو اون اتاق بر سر زندگیش قمار میکنه .

بالاخره دکتر دل از اتاق لعنتی کند و بیرون اومد .

آرتان اولین نفری بود که جلو رفت .

آرتان : چی شد آقای دکتر ؟ حال خواهرم خوبه نه ؟

هنوز سر جام ایستاده بودم . میترسیدم از این که جلو برم . همه به دهن دکتر چشم دوخته بودن .

دکتر سرش رو پایین انداخت .

-متاسفم ...

- متاسفم ما هر کاری از دستمون بر میومد انجام دادیم ولی ... ولی شدت ضربه ای که به سر خانم آریایی وارد شده بود خیلی شدید بود و متاسفانه بیمارتون ... رفتن تو کما . فقط براش دعا کنید .

************************************

دانای کل

خانواده ی آریایی و کیا در بهت و ناباوری به دکتر که با تاسف سر تکان میداد نگاه میکردند .

همه ی خانواده ناگهان در غم و غصه عجیبی فرورفته بودند و بی شک هر کسی در دل خود میدانست عقوبت الهی گریبانگیرشان شده است .

هر کس در گوشه ای از بیمارستان اشک میریخت و در دل میدانست آه مظلومانه ترنم ، دخترک رنج دیده ی بی گناهی که تنها با مرگ مبارزه میکرد ، در بدترین شرایط ، زندگی همه شان را به آتش کشیده است .


romangram.com | @romangram_com