#بی_من_بمان_پارت_65
من چیکار کرده بودم ؟ من با ترنمم چیکار کرده بودم ؟ من با زندگیمون چیکار کرده بودم ؟ مثل ترسوها جا زده بودم و انتقام گناه نکرده رو از ترنم میگرفتم .
حالا چطوری باید تو چشمای همیشه بارونیش نگاه میکردمو طلب بخشش میکردم ؟
اصلا میتونست منو ببخشه ؟
تازه یادم افتاد امروز چیکار کردم . وای بر من با این کارای احمقانم . خدایا منو ببخش . باید میرفتم پیش ترنم . باید آرومش میکردم . باید آغوشی رو که ازش محرومش کرده بودم امروز بهش هدیه میدادم .
باید جبران میکردم .
سریع بدون این که به کسی توجه کنم به سمت ماشینم دویدم .
با سرعت هر چه تمام تر به طرف خونه میروندم و تو دلم دعا میکردم که ترنم به خاطر حماقت امروزم من رو ببخشه .
- خدایا امروز هوامو داشته باش میخوام دل ترنمم رو بدست بیارم .
خدایا میخوام از عشق سیرابش کنم .
خدایا دلش رو نرم کن تا منو بپذیره .
خدایا همه چیز رو براش جبران میکنم . قول میدم دیگه نذارم اشک تو چشماش بیاد .
خدایا میدونم هنوز فرصت جبران دارم کمکم کن .
خودت میدونی چقدر دوسش دارم وگرنه به جای اینکه نگهش دارم طلاقش میدادم .
خدایا ترنمم همیشه آرزو داشت لباس سفید عروس بپوشه . کمکم کن میخوام براش بهترین عروسی این شهر رو بگیرم فقط تو کمکم کن .
رسیدم سر کوچمون همین که پیچیدم تو کوچه تمام ذهنم تهی شد . قلبم تو قفسه سینم از حرکت ایستاد . جلوی در خونمون جمعیت زیادی ایستاده بودن و...
و یه ماشیت آمبولانس جلوی در خونه آجیر میکشید . نه خدایا فقط برای ترنمم اتفاقی نیفتاده باشه ...
خدایا اتفاقی نیفتاده باشه ...
جمعیت رو کنار زدم . چشمم به خانم رستگار افتاد که جلوی در ایستاده بود و گریه میکرد .
رفتم جلوش . با شک و ترس پرسیدم .
- چی شده خانم رستگار شما اینجا چیکار میکنید ؟ چرا ... چرا گریه میکنید ؟ این جا چه خبره ؟
در حالی که گریه امانش نمیداد سعی میکرد کلمات رو در کنار هم بچینه .
romangram.com | @romangram_com