#بی_من_بمان_پارت_64

همه منتظر تایید حرف آریا از طرف آرمان بودیم ولی آرمان ...

آرمان سرش رو به معنی نه تکون داد .

آریا : چرا عوضی ؟ چرا ؟ ترنم مثل خواهرت بود چرا اینکارو باهاش کردی ؟ ترنم از خون تو بود چرا این بلا رو سرش آوردی نامرد ؟

آرمان به دیوار تکیه داد . هق هق میکرد .

آرمان :آرتان که ازدواج رو بهم زد از ترنم کینه به دل گرفتم ولی انقدر نبود که بخوام همچین بلایی سرش بیارم .

وقتی پرهام و ترنم نامزد کردن من آب شدن آرتان رو به چشم خودم دیدم . وقتی دست تو دست پرهام و ترنم رو میدید زجر میکشید .

تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت بره و شاهد عقد ترنم نباشه .

رفت و من از ترنم متنفرم شدم . چون آرتان رو تنها برادرم رو با خودخواهیش ازم گرفته بود . آرتان رفت تا ازدواج کسی رو که دوسش داشت نبینه و این منو عذاب میداد . دیدن چشم های گریون مامانم که شبا رو بروی عکس آرتان می ایستاد و گریه میکرد عذابم میداد .

همه چی با رفتن آرتان برام عذاب آور شده بود و من فکر میکردم اینا همه تقصیر ترنمه .

تصمیم گرفتم برای آروم گرفتن دل خودمو مامان هم که شده یه گوشمالی کوچیک به ترنم بدم . میخواستم اونم یکم از زجرهایی که آرتان تجربه کرده بود احساس کنه ولی خدای اون بالا شاهد فکر نمیکردم اینطوری بشه .

از قبل یه دختری رو میشناختم که شباهت زیادی به ترنم داشت . باهاش صحبت کردم و قرار شد در ازای دادن پول بهش توی اون فیلم بازی کنه . اون مهمونی رو خودم ترتیب داده بودم .

نمیخواستم این اتفاقا بیفته ولی افتاد منم از ترس دیگه چیزی نگفتم .

ترنم هر روز شرایط زندگیش بدتر میشد و عذاب وجدان بیشتر خِره منو میگرفت .

وقتی به عنوان خدمتکار به خونه پرهام رفت روزهای منم جهنم شد .

اون تو اون خونه زجر میکشید و من تو خونه باغ .

هر جا رو نگاه میکردم خاطراتی که با ترنم داشتم جلو چشمم میومد .

باورم نمیشد با کسی که مثل خواهرم دوستش داشتم این کارو کردم ولی دیگه کار از کار گذشته بود .

تا اینکه آرتان برگشت . برام جای تعجب داشت که آرتان انقدر برای دیدن ترنم مشتاقِ .

اونجا بود که به خودم گفتم خاک بر سرت آرمان آرتان که اصل کاری بود ترنم رو مقصر اتفاقات گذشته نمیدونه تو چرا خودت رو قاطی کردی .

تا اینکه امروز که داشتم با آرتان صحبت میکردم بهم گفت من واقعا از ترنم ممنونم . اگه ترنم منو از خودش نرونده بود من الان مزه عشق واقعی رو نمیچشیدم . تعجب کرده بودم وقتی ازش دلیلش رو پرسیدم برام تعریف کرد که تو آلمان با دختری به نام نگار آشنا شده که عاشق هم شدن و حالا قراره دختره هفته دیگه به ایران بیاد تا همدیگر و به خانواده هاشون معرفی کنن و بعدم ازدواج کنن .

وقتی این رو شنیدم یهو از دهنم پرید و گفتم یعنی من این همه اشتباه کردم برای هیچ ؟

آرتان همین یک کلام حرف منو گرفت و با توجه به چیزایی که ترنم براش تعریف کرده بود فهمید همه چی کاره من بوده و مجبورم کرد همه چیزو براش تعریف کنم بقیشم که خودتون میدونین .

romangram.com | @romangram_com