#بی_من_بمان_پارت_62

عصبانیت برای یک لحظش بود . داشت از عصبانیت دود میشد .

دلم گواهی بد میداد .

نمیدونم چرا یهو دلم شور افتاد .

آرتان ، آرمان رو با خودش کشوند و محکم پرتش کرد به وسط سالن .

آرتان : دِ بنال لعنتی . براشون بگو چه غلطی کردی . بگو و چشما و گوش های بستشون رو حقیقت رو باز کن .

با پاش یکی زد تو کمر آرمان .

آرتان : دِ چرا خفه خون گرفتی احمق . چرا براشون نمیگی همه این آتیشا از گور تو پا شده . چرا نمیگی زندگی آدما برات ارزشی نداره و فقط به فکر خودتی .

فریاد زد .

آرتان: بـــــــــــــــــگو لعنتی براشون .

مادر آرتان : نکن مادر . با بچم چیکار داری ؟ چرا به این روز انداختیش ؟ با بچه بیگناه من چیکار داری ؟

فریاد آرتان تمام عمارت رو لرزوند .

آرتان : بی گناه ؟ این زالو صفت بی گناهه ؟ اگه این بی گناهه پس ترنم چیه ؟

ترنم ؟ نمیفهمیدم چرا پای اونو کشید وسط . همه هاج و واج به معرکه ای که آرتان راه انداخته بود نگاه میکردیم تا دلیل این همه جوش و خروش رو بفهمیم . ولی دلم گواهی بد میداد . دلشوره امانم رو بریده بود .

آرتان : چرا بهشون نمیگی نامرد ؟ چرا نمیگی تمام این بلاها رو تو به سر زندگی ترنم آوردی ؟

چرا لال شدیو نمیگی اون فیلمی که اینا دیدنو کردنش قسم قرآن و حرف های ترنم و کردن یه مشت دروغ کار تو بود ؟

چرا نمیگی اون دختری که توی فیلم بود ترنم نبود یکی شبیه ترنم بود ؟

چرا براشون نمیگی از کینه ای که بخاطر ازدواج نکردنش با من ازش به دل گرفتی ؟

چرا نمیگی یکسال زندگی ترنم که بهش زهر شد تقصیر تو بود ؟

دِ چرا لال شدی بی وجدان ؟ اون موقع که این نقشه ها رو کشیدی که خیلی زِر زِر کردی .

اشک های آرتان بی هیچ خجالتی روی گونه هاش فرود میومد .

و من ...

باورم نمیشد .

romangram.com | @romangram_com