#بی_من_بمان_پارت_59


تصویر یه زن نمایان شد .

- خانم ترنم آریایی ؟

-بله خودم هستم . شما ؟

من شبنم رستگار هستم میتونم باهاتون صحبت کنم ؟ راجع به همسرتونه .

- بفرمایی داخل .

و در رو براش باز کردم .

روی مبل تکی روبروی شبنم رستگار نشسته بودم و منتظر بودم تا صحبت های مهمش راجع به پرهام رو شروع کنه .

شبنم : راستش ترنم خانم من نمیدونم چجوری باید مقدمه چینی کنم . برای همین اگه مشکلی نیست برم سر اصل مطلب.

سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم . نسبت به حرفایی که این زن قرار بود بزنه حس خوبی نداشتم . یه ترس عمیقی ته دلم بود .

شبنم : گفتم که اهل مقدمه چینی نیستم . من ... من دوست دختر پرهامم .

قراره با هم ازدواج کنیم . چند وقتی هست با هم دوستیم ولی پرهام خیلی اصرار داره زودتر با هم ازدواج کنیم .

میخواستم خودم بهتون بگم . ما دو تا از جنس همیم و بهتر حرف همو درک میکنیم .

خودتون خوب میدونید که تو زندگی پرهام جایی برای شما نیست .

پرهام یه مرد و یه نیازهایی داره که به دلایلی که خودتون بهتر میدونید نمیخواد اون نیازها رو شما بر آورده کنید .

بهتره با ازدواج ما کنار بیاید .

من به زودی خانم این خونه میشم و تو هم رسما مستخدم من میشی ...

اون زن همینطور برای خودش حرف میزد و من با هر کلمه بیشتر احساس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه . آمد به سرم از آنچه میترسیدم .

این زن با حرفاش داغونم کرده بود .

پرهام آخرین تکه های غرورم رو هم ریز ریز کرده بود .

دوست داشتم بخوابم و دیگه هرگز بیدار نشم .

چرا این زندگی جهنمی درست نمیشد . چرا هیچ روزی شاد نبودم .


romangram.com | @romangram_com