#بی_من_بمان_پارت_50

باباجی : دفعه آخرت باشه اسم زن منو به دهن نجست میاری .

- به خدا من هیچکاری نکردم . به خدا من بیگناهم . من دوست دارم پرهام .

ترو خدا باورم کنین . من بیست و یکسال با شماها زندگی کردم . چطور انقدر راحت باور میکنین من همچین آدمی باشم ؟

پرهام به طرفم چرخید . با همون صورت سرخ از خشم . صدای گرفته .

پرهام : تو بیست سال برای همه نقش بازی کردی درست مثل این مدت که برای من بازی میکردی .

تو توی اون فیلم نیستی ؟ پس کیه لعنتی ؟ نکنه همزادت ؟

ما رو چی فرض کردی .؟

اون حیوون دراز گوش خودتی .

فکر نمیکردی دستت رو بشه نه ؟ اما شد . دستت رو شد هرزه .

از کنارم گذشت و از عمارت بیرون رفت .

بابا جلوم ایستاد و یه سیلی هم اون تو گوشم زد .

بابا : فکر نمیکردم همچین دختری تحویل جامعه داده باشم . دیگه دختری به اسم ترنم ندارم .

همه با خشم از کنارم گذشتن ولی حرف زنعمو خاری شد تو قلبم .

زنعمو : خدا خیلی آرتانمو دوست داشت که هرزه ای مثل تو گیرش نیفتاد .

قلبم سوخت .

باباجی : دیگه نوه ای به اسم تو ندارم . تو از ارث محرومی . از خونه من گمشو بیرون .

و دستمو گرفت و پرتم کرد بیرون .

بد آورده بودم . تمام زندگی و آیندمو باخته بودم . من یه بازنده بودم یه بازنده .

بعد از اون روز دیگه هیچی درست نشد . خانوادم به خاطر اینکه مثلا بیشتر آبروریزی نشه گذاشتن تو خونشون و در کنارشون زندگی کنم .

در کنارشون بودم ولی از محبت هاشون محروم بودم . اصلا انگار من نبودم . انگار ترنم دیگه براشون یه وجود خارجی نداشت .

هر چی خواستم براشون توضیح بدم نشد . نه اینکه نشه ، نخواستن . گوشاشونو بستن و چشماشونو ازم برگردوندن که من برای همیشه یه گناهکار باقی بمونم .

توی دادگاه قاضی به قاتل فرصت دفاع میده ولی اونا به من حتی فرصت ندادن خودمو بهشون ثابت کنم .

romangram.com | @romangram_com