#بی_من_بمان_پارت_48

من از جونم بیشتر دوست دارم . نفس هام به نفس های تو بسته است . مگه میشه این دختر من بوده باشم .

پرهام : باشه . گریه نکن . ما نمیتونیم به خاطر یه فیلم که معلوم نیست کی آوردتش و چه هدفی داشته ترنم رو مقصر بدونیم . من فردا فیلم و میبرم نشون میدم و تاییدیه این که فیلم ساختگی رو میگیرم .

روشو به سمت نازنین کرد .

پرهام : نازنین این پاکت و از کجا آوردی ؟

نازی : داداش پرهام به خدا رفته بودم خونه یه وسیله ای میخواستم بیارم که دیدم در میزنن . رفتم دم در . یه موتوری اینو داد دستمو گفت برسونم به ترنم . به خدا کاره من نیست .

پرهام : حالا مگه من گفتم کاره تو ؟

باباجی : پاشین برین بخوابین . به کسیم چیزی نگین تا فردا پرهام بره فیلمو به یه اینکاره نشون بده .

وقتی پرهام داشت میرفت جلوش ایستادم .

- آقایی تو که باور نکردی ؟ تو به اینکه من فقط مال تو ام ایمان داری مگه نه ؟

بهم نگاه نکرد .

پرهام : آره .

رفت . ولی من فهمیدم شک داره . به این که اون ادم من باشم و رودست خورده باشه شک داره . اون به من شک کرده بود .

تا صبح اشک ریختم . تا صبح نخوابیدم .

این دلشوره لعنتی همیشه نوید بدبختی بهم میداد .

ولی من مطمئن بودم اون فیلم دروغه . من به پاک بودنم ایمان داشتم . به عشقم ایمان داشتم . من ترنم بودم . نه یه دختر هرزه .

مطمئن بودم فردا بیگناهیم ثابت میشه .

آره فکر میکردم فردا روز خوشبختیه ولی نبود .

بالاخره خورشید بدبختی هام طلوع کرد . پرهام صبح زود با آرسام رفته بودن بیرون . مطمئنن میخواستن فیلم رو به یه آتلیه نشون بدن .

همه خونه باباجی جمع شده بودیم و منتظر بودیم تا آرسام و پرهام بیان .

مامان و بابا مضطرب بودن . آریا عصبی بود . زنعمو با اخم نگاهم میکرد .

عمو و باباجی ساکت نشسته بودن و از قیافشون هیچی خونده نمیشد .

نازنین نگران بود .

romangram.com | @romangram_com