#بی_من_بمان_پارت_40

شایدم گناهکارم کی میدونه .

همه میگن گناهکار پس شاید واقعا گناهکارم .

آره من گناهکــــــــــارم . یه گناهکاره بدون گناه .

از صبح که بیدار شده بودم استرس داشتم . انقدر که حتی تولدم رو فراموش کرده بودم . منی که هیچ وقت تولد هیچ کدوم از اعضای خونه باغ رو فراموش نمیکردم تولد خودمو فراموش کرده بودم .

مطمئن بودم امروز روز نحسیه .

هر وقت از صبح دلشوره میگرفتم اون روز بی اتفاق به پایان نمیرسید .

پرهام باهام تماس گرفت .

پرهام : سلام خانم خوشگله خودم . حالت چطوره خانمی ؟

وای که دلم غنج میرفت وقتی اینطوری باهام صحبت میکرد .

- سلام آقایی صبح شما هم بخیر . چه خبر یادی از ما کردی .

پرهام : این چه حرفیه بانو من همیشه یاد شما هستم .

- حالا چی شده صبح به این زودی یاد من افتادی آقایی ؟

پرهام : میخوام برم خرید باهام میای گلم ؟

- آره چرا که نه . من عاشق خرید کردن با آقامونم .

پرهام : پس تا نیم ساعت دیگه حاضر باش که بریم خوشگذرونی خانومم .

- چشــــــــــــــــم آقایی .

پرهام : آقایی قربونت بره .

- خدا نکنه .

پرهام : نیم ساعت دیگه میبینمت .

- باشه . خداحافظ .

وگوشی رو قطع کردم .

این دلشوره لعنتی نمیزاشت با پرهام خوش بگذرونم .

romangram.com | @romangram_com