#بی_من_بمان_پارت_4
چی فکر میکردیم و چی شد....
با صدای زنگ ساعتی که کوک کرده بودم از خواب پریدم .
یاد اون روزایی افتادم که با زنگ ساعت گوشیم از خواب بیدار میشدم . حیف دیگه حتی گوشی دوست داشتنیمم ندارم . پرهام وقتی ازدواج کردیم ازم گرفتشو بعدم برای عذاب بیشترم زیر پاش خوردش کرد . اون موبایل مورد علاقم بود چون خودش تو اولین روزهایی که به عشق هم اعتراف کرده بودیم برام خریده بود.
از جام بلند میشم . ساعت 7 صبحه و خورشید داره با تمام توان به صبح تابستونی میتابه .
به سمت آشپزخونه میرم و صبحانه رو حاضر میکنم .
یادش بخیر اون موقع که هنوز تک دختر خونه بودم مامانم برام صبحونمو میاورد تو اتاقم و همیشه بهم میگفت .
مامان : یه جا شوهرت میدم که از گل بالاتر بهت نگن نور چشم من . یه جا میفرستم که خدمتکارت صبح به صبح از خواب بیدارت کنه و صبحونتو بیاره تو تختت بهت بده مثل من .
ولی همون مادر الان میبینه نور چشمش کلفتی میکنه و ازم رو بر میگردونه . این آدما نمیدونن خدا هم گناهکارا رو میبخشه اونم با اولین قطره اشکی که خالصانه از اعماق قلبشون جاری بشه . اما این آدما من و که نمیدونم کجا اشتباه کردم که این شد مجازاتم کجا پامو کج گذاشتم که این شد تاوانم منی که شب و روز اشک ریختم و توهینا و تحقیراشونو تحمل کردمو نبخشیدن .
تنها کسی که برام تو این روزای سخت مونده نازنین . ببین دنیا به کجا داره میره که اونایی که از خونتن باورت نمیکنن ولی یه غریبه میشه پشتت .میشه پناهت تو روزای سخت بی کسی .
نازنین همش بهم میگه یجوری راضیش کن طلاقت بده ولی اون نمیدونه من حق حرف زدن بجز در مواقعی که خودش چیزی بپرسه رو ندارم . انگار هنوز باورش نشده اگه از این خونه ام برم بازم جایی برای آزادانه نفس کشیدن نیست . کسی نیست که یه گناهکاره بخواد .
در اتاق پرهامو میزنم و منتظر اجازش میشم . همون لحظه صداش بلند میشه انگار بیدار بوده .
پرهام :بیا تو .
- سلام . صبح بخیر آقا .
بدون جواب دادن و نگاه کردن از کنارم میگذره و به سمت آشپزخونه میره تا صبحانشو بخوره و به شرکت بره .
تخت و مرتب میکنم و راهیه آشپزخونه میشم . به محز ورودم صداش بلند میشه .
پرهام : برام چایی بریز.
چایی رو که براش میریزم تازه متوجه صورت اصلاح شدش میشم . خیلی جذاب و نفس گیر شده . دلم میخواست میتونستم رو صورت سفیدش دست بکشم . ضربان قلبم ناخودآگاه بالا میره .
انگار متوجم شده که دارم نگاش میکنم .عصبانی شده . با همون حرص تو صداش بهم هشدار میده .
پرهام : چند بار باید بگم وقتی چیزی میخورم پیشم واینستااشتهام کور میشه یه هرزه رو میبینم . برو گمشو از جلو چشام تا وقتیم نرفتم نیا اینجا .
ترسیده بوم و هنوز داشتم نگاش میکردم که یهو صدای دادش خونرو لرزوند .
پرهام : گمشو برو تو اتاقت هرزه ی آشغال .
سریع خودمو به اتاقم رسوندم وهمین که در اتاقمو بستم اشک اول چکید . دومی و سومی و ... بقیه اشکامم جاری شدن .
romangram.com | @romangram_com