#بی_من_بمان_پارت_37
اون میرفت ولی من باید ناراحتی زنعمو رو هر لحظه نظاره گر بودم .
اون میرفت و من باید نگاه جماعتی رو روی خودم تحمل میکردم که منو مقصر وضع پیش اومده میدونستن .
اون میرفت و من ... من بزرگترین حامی زندگیمو از دست میدادم .
از مقابل نگاه های سنگین بقیه گذشتم و به حیاط رفتم . پشت سرش ایستادم و ...
-میدونستم تو مراسمم نمیای . میدونستم ازم ناراحتی . فهمیده بودم ازم فرار میکنی ولی هیچ وقت فکر نمیکردم به خوای پشتمو خالی کنی . تو بری من باید چیکار کنم غریب و بی پشت و پناه ؟
آرتان : تو پرهامو داری . خانوادتو داری . برادرات . تو همرو داری این منم که همرو از دست میدم . تو بی پناه نمیمونی اون که بی پناه و تنها میشه منم .
- اگه رفتیو بی پناه شدم چی ؟ تو که میدونی من بیشتر از برادرام رو کمکای تو حساب میکنم پس چرا داری تنهام میزاری ؟ اگه رفتی و زندگیم نابود شد بايد چیکار کنم ؟
اگه بری و ناراحت بشم کسی نیست که سرمو برادرانه روی دوشش بزاره و به گلایه هام از این دنیا گوش بده .
آرتان : تو با پرهام خوشبخت میشی . دیگه به من احتیاج نداری . من میرم ولی هر وقت دوباره برادرت شدم برمیگردم این و بهت قول میدم .
- چرا قبل مراسمم میری ؟ نمیخوای خوشحالیمو ببینی ؟
آؤتان : الآنم خوشحالیت و میبینم . ولی ازم نخواه وایسمو نگاه کنم کسی که قرار بود مال من بشه داره ماله کسه دیگه ای میشه . ازم نخواه .
اشکام بی اراده خودم سقوط میکردن و من میدونستم نمیتونم برای نگه داشتن این مرد خوش قلب و مهربون کاری بکنم .
- اگه بهت احتیاج داشتم چی ؟
به سمتم برگشت . دستامو توی دستش گرفت . یه لبخند کم جون زد .
آرتان : اون روز کافیه فقط صدام بزنی . اون موقع من در کنارتم .
روز رفتن آرتان سخت گذشت . بد گذشت . همه جای خونه باغ انگار ماتمکده بود .
زنعمو بغض داشت .
باباجی ساکت فقط نظاره گر خداحافظی نوه بزرگش بود .
عمو و بابا مدام سفارش میکردن .
آرمان چشماش از شدت اشکی که برای رفتن برادرش سد راهشون شده بود قرمز و متورم بود و من ...
من نظاره گر رفتن مردی بودم که شاید عشقم نبود ولی حتما برادرم .از من گذشت ، از خانوادش گذشت ، از اونایی که دوستشون داشت گذشت تا من خوشحال باشم . اون یه مرد واقعی بود .
romangram.com | @romangram_com