#بی_من_بمان_پارت_27


دیگه طاقت نداشتم اونجارو تحمل کنم . فضا اون خونه برام سنگین بود . سکوتش سرد بود . این خونه برای من خط قرمز بود . اینجا جایی بود که آرزوهای ناکامم رو به رُخم میکشید .

به طرف در قدم برداشتم .

پرهام : صبر کن .

-

پرهام : میخواستم بگم ... بگم که ... که اون آهنگی که برای روز تولدم زدی ... اون بهترین هدیه ای بود که تا حالا گرفته بودم .

میخواستم اعتراف کنم ... خیلی زیبا زدیش ... من خوشحالم که برای تو وقت گذاشتم ...که ....که ...

دوست داشتم بازم اون آهنگو برام بزنی . اینکارو میکنی ؟

خدای من چی ازم میخواست ؟ میخواست با اون آهنگ ... نه من نمیتونستم .

صدام میلرزید .

- من ... من دوست داشتم میتونستم اون آهنگ و برات هر روز و هر دقیقه میزدم ولی نمیشه ... یعنی دیگه نمیتونم ... ببخشید .

و به سمت در فرار کردم . از اون آدم ، اون خونه ، از تموم اون خاطره ها فرار کردم .

تو آخرین لحظه شنیدم که داشت زمزمه میکرد.

پرهام : به جای همه ی آدمایی که تو زندگی شکست خوردن تو خوشبخت شو .

به سمت ساختمون خودمون رفتم . زیر لبی برای خودم قبل از اینکه وارد خونه بشم جواب دادم .

- من جای همه آدمایی که خوشبخت شدن قراره مصیبت بکشم . اره قراره برای عشق از دست رفتم ، ازدواج اجباری و ناخواستم ، زندگی با مردی که فقط مثل برادرم دوستش دارم مصیبت بکشم . من محکومم به عذاب .

به سمت اتاقم رفتم . در و رو خودم قفل کردم . روی تختم ولو شدم . دوباره هق هقام اوج گرفت .

داد میزدم . فریادایی که این چند روز خفشون کرده بودم دیگه سک.ت نکردن .

- من نمیتونم . لعنت به این زندگی . من دیگه کشش ندارم . فکر میکردم میتونم ولی نمیتونم .

لعنت به تمام آدمایی که جز خودشونو خواسته هاشون کسه دیگه براشون مهم نیست .

فریاد میزدمو تمام وسایل اتاقمو خورد میکردم .

- خستم . میفهمین ؟ خستم از تمام این اجبارایی که داره زندگیمو به گند میکشه . دارین منو با دست خودتون میکشین . بزارین نفس بکشم .


romangram.com | @romangram_com