#بی_من_بمان_پارت_26

رفت .و من موندمو تمام آرزوهایه بر باد رفتم .

یه هفته گذشته بود . دیگه پذیرفته بودم هیچ راه برگشتی نیست .

باید با سرنوشت کنار میومدم . من تمام تلاشمو کردم تا مسیر زندگیمو عوض کنم ام نشد پس تن میدم به تقدیرم .

با گذشته یک هفته من هم از قبل پزمرده تر شدم .

از مامان شنیدم بابا هم با باباجی صحبت کرده ولی مرغ باباجی یه پا داشت .

خونمون بیشتر به ماتمکده میمونه تا خونه ای که یه هفته دیگه کارناوال عروسیش براهه .

یکشنبه هم از راه رسید و فقط 5 روزه دیگه تا مراسم مونده بود .

به رسم قبل حاضر شدم تا به خونه پرهام برم .

درو باز کرد . یکم نامرتب به نظر میرسید . با نگرانی نگام میکرد .

- سلام . میشه بیام تو .

دوباره اشکام جاری شد .

- میخوام برای آخرین بار باهام پیانو کار کنی . قول میدم برات شاگرده خوبی باشم . خواهش میکن...

پرهام : بیا تو .

از جلو در کنار رفت و من وارد شدم .

رفتم پشت پیانو نشستم . هق هق میکردم . یه بار دستمو رویه کلاویه ها سُر دادم .

باید با این پیانو خداحافظی میکردم . دیگه هیچ وقت نمیتونستم دوباره پشتش بشینمو لمسش کنم .

پرهام : میخوام درسه آخرو بهت یاد بدم .

اونم انگار صداش بغض داشت . اونم فهمیده بود آخرین باره که ...

اونم فهمیده بود که آخرین باره که پشت این پیانو میشینم .

پرهام آخرین درس و بهم یاد میداد و من به پایان فکر میکردم .

پایانی برای تمام زندگیم . پایانی برای عشق بی سرانجامم ، پایانی برای روزهای خوب شاد بودن .پایانی که تا 5 روزه دیگه بر روی تمام آرزوهام خط قرمز میکشید .

دیگه حتی انگشتانم هم برای زدن کمکم نمیکردم .

romangram.com | @romangram_com