#بی_من_بمان_پارت_22

- میخوام ببینم من اگه نخوامت کی میتونه منو مجبور به این ازدواج کنه .

آرتان : خوب معلومه ....

آرتان : خوب معلومه باباجی . من قبل از اینکه بیام اینجا رفتم پیش باباجی . اونم گفت بیام با تو راجع به مراسم حرف بزنم نه اینکه راضیت کنم زنم بشی .

- ولی من قبول نمیکنم .

آرتان : تو که باباجی رو میشناسی وقتی تصمیمی بگیره دیگه از حرفش برنمیگرده .

- ولی من همین الان تکلیفمو مشخص میکنم .

و بدون اینکه بهش اجازه بدم بیشتر از این اعصابمو خورد کنه به طرف عمارت باباجی که همه اونجا جمع بودن حرکت کردم .

در عمارتو باز کردمو داخل شدم .همه نگاهشون به سمت من برگشت .

دیدم زنعمو لبخند زد .

زنعمو : سلام عروس گلم حرفاتون با آرت...

-لطفا صبر کنین زنعمو . من به این وصلت راضی نیستم . من آرتانو مثل برادرم دوست دارم نه بیشتر و هرگز هم نمیتونم جز این حس دیگه ای بهش داشته باشم .من با این ازدواج مخالفم . من هرگز زیر بار این ازدواج نمیرم .

باباجی : ترنم .

- بله باباجی .

باباجی : این تصمیم منه و تو نباید ازش سرپیچی کنی . من خیر و صلاحتو میخوام . تو با آرتان ازدواج میکنی . من دوست ندارم یدونه دختر خانواده رو بدم دسته یه مشت غریبه .

- ولی من ن...

باباجی : حرف نباشه ترنم . ما قرار عقدم گذاشتیم . بهتر خودتو برای دو هفته دیگه آماده کنی .

رومو به سمت پدرم برگردوندم .

- بابا شما نمیخواین چیزی بگین . نمیخواین از خواسته یدونه دخترتون حمایت کنین .

بابا سرشو انداخت پایین .

دیگه جایی که بابا ناامید باشه و چیزی نگه یعنی بدبختیه کامل .

رومو کردم به سمت باباجی .

- من برای همیشه مخالفم . حتی اگه مجبورم کنین مطمئن باشین خودتون پشیمون میشین .

romangram.com | @romangram_com