#بی_من_بمان_پارت_12

پرهام :میخوام بهت بفهمونم که با همسنه خودت در بیوفتی .

داشتم تو ذهنم جملشو تحلیل میکردم که ... که یهو داغ شدم . اون احمق داشت منو میبوسید . اولین بارم بود کسی این کارو باهام میکرد . همیشه دوست داشتم اولین بوسم با عشقم باشه اما ...

اما این خودپرسته خودخواه همه چیو خراب کرد .

اولین قطره اشکم که چکید یکم از فاصله گرفت و با چشمایی که کمی خمار شده بود و از حالت عادیش زیباترش میکرد بهم نگاه کرد .

پرهام : نکنه از خوشحالی که این افتخارو بهت دادم داری گریه میکنی یا ش...

هنوز جملش تموم نشده بود که با تمام قدرتم زدم زیر گوشش . مثل آتش فشانی بودم که با تمام قدرت در حال فورانه .

- احمق بیشور فکر کردی منم مثل اون آشغالیم که هر غلطی بخوای باهاشون میکنی و هیچیم بهت نمیگم .

فکر کردی منم مثل دوست دخترای آشغال تر از خودتم که هر کی از راه رسید تو بغلش باشم .؟

و با تمام توانم فریاد زدم .

- آره احمق ؟ اینطوری راجع بهم فکر کردی ؟

بعدم درحالی که در بهت و ناباوری فرو رفته بود و دستشو جای سیلی که بهش زده بودم قرار داده بود ترکش کردم .

حال



از به یاد آوردن این خاطره لبخند تلخی رو لبام نشست .

دیگه سهمی تو بوسه هاش نداشتم . دیگه مال من نبود . بعد اون همه کشمکشی که با هم داشتیم نشد که تمامو کمال مال هم باشیم . سهم من از محبت های کسی که عاشقانه براش میمیرم فقط چند روزبود .

حسودا نخواستن . حسودا نزاشتن خوشبخت شیم . نشد که تمام آرزوهام در کنار مرد رویاهام براورده بشه .



یاد حرف نازنین میوفتم . همیشه که یاد خانوادش میوفتاد میگفت .

نازی : میدونی ترنم خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت که میکشی نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه .

آره نازی راست میگفتی عزیزم . اون زمانا نمیفهمیدم چه دردی تو همین یه خط جملس اما حالا با تمام وجود درکش میکنم .

نفس عمیقی میکشم . از اتاقم بیرون میرم و به سمت آشپزخونه میرم تا میز شامو جمع کن .

به میز خیره میشم . ناخودآگاه ناراحت میشم . میز شام دست نخورده بود . دلم براش میسوزه .

romangram.com | @romangram_com