#بازیچه
#بازیچه_پارت_7



_به سلامتی انشالله، عروس خانم برای بار سوم می پرسم آیا بنده وکیلم؟


کمی مکث کردم، همینکه میخواستم لب باز کنم.

ترانه رو به مادر کارن کرد و گفت:

_نه حاج آقا، عروسمون زیر لفظی میخواد


امان از دست ترانه‌ی شیطون...

مادر مسن و خوش روی کارن به سمتم آمد و جعبه ی کوچک مخملی سورمه ای رنگی را به دستم داد.

پیشانی ام را بوسید و با آن چشمان دریاییش لبخند غمگینی به رویم


پاشید.


با تشویق بقیه جعبه را باز کردم.

با دیدن دستبند طلا سفیدی که با سنگ های زمزد سبز تزئین شده بود.

لبخندی زدم و جعبه را کنار گذاشتم.


_بنده وکیلم عروس خانم؟


لبخند آرامی زدم و با صدای کمی لرزان جواب دادم:

_با اجازه ی بزرگ تر ها، و پدر و مادرم

نگاه عمیقی با عشق به کارن غرق شده در فکر انداختم و ادامه دادم:

_برای اولین و آخرین بار بله


صدای دست و سوت جیغ سکوت مجلس و شکست.


عاقد تک سرفه ی دیگری کرد و جمع و مجبور به سکوت کرد وادامه داد:

_جناب آقای کارن نیک زاد آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم خانم افرا امینی در بیاورم؟


نگاه سرد و کدر کارن لبخند از روی لبم برد.

نفس عمیقی کشید و بم‌ محکم جواب داد:


_نه


جواب نه کارن تو سرم اکو شد. نفسم بالا نمی آمد. قلبم محکم در سینه‌ام می تپید.

صدای همهمه ها بالا گرفت. نتوانستم دوام بیاورم.


خنده ی عصبی صدا داری کردم و با زبانی بند آمده لکنت بار گفتم:

_ش..و..شو..خ..ی میکنه


مثل دیوانه ها با همان لبخند نگاهم را سمت کارن سوق دادم و با چشمانم بهش التماس کردم:

_مگه نه کارن جان، ولی الان وقتش نیست


همهمه ها خوابید و سکوت نفس گیری بر فضا حاکم‌ شد. همه منتظر جواب کارن بودند.


کارن بدون توجهی بهم از کنارم بلند شد و باغرور دکمه ی جلوی کتش را بست:

_من هیچ علاقه ای به این خانم ندارم. این خانم در حد من نیست


لحنش چنان قاطع و محکم بود که جای هر بحثی را میگرفت. دستم و روی قلبم گذاشتم.

romangram.com | @romangraam